نورانورا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

نورا

پايان تابستان 92

7 شهريور رفتيم ساحل بهنمير - بابلسر . يه مجتمع تفريحي مربوط به محل كار بابا بود . خيلي خوش گذشت  اينقدر اين مجتمع تكميل بود كه نياز نداشت بيرون از شهرك بريم از خريد خوراكي و سوغاتي و غذا و فست فود بگير تا انواع تفريجات (جت اسكي ،قايق،پدالو ، دوچرخه تك نفره و خانوادگي ، موتور ساحلي و اسب سواري و باغ پرندگان )كه چون حالت خصوصي داشت خيلي راحت و خوب بود. برامون جالب بود . نوراي كوچولوي ما هم حسابي بهش خوش گذشت يا لب دريا يا تو چمن هاي اطراف ويلا همش در حال كندن زمين  ويا ماسه ها با بيلچه اش بود.  يه چيز با مزه اينكه اونجا براي اولين بار آفتابه ديدي و خيلي ازش خوشت اومد. پرسيدي مامان اين چيه گفتم آفتابه ...
17 شهريور 1392

حموم رفتن واقعا يك معضله ...

اين مورد ديگه خيلي حاد شده . از شامپو يا بقول خودت شامّول متنفري . تا اسمش مياد جيغ ميزني و گريه ميكني . خيلي خسته ميشم . اين هم شعر من و نورا قبل از حموم : مامان : نورا كوچولو ، كوچول موچولو مياي بريم آب بازي ؟ نورا: بعععععععععععععله ميام بعععععععععععععله ميام  موهاتو ميخواي شونه كنم ؟ بعععععععععععععله ميخام بعععععععععععععله ميخام  ناخونتو ميخواي كوتاه كنم ؟ بعععععععععععععله ميخام بعععععععععععععله ميخام  سرتو ميخواي شامپو كنم ؟ بعععله نَمَخام بعععله نَمَخام  ...
11 شهريور 1392

پيشنهاد هاي ويژه ي نورا

نورا جونم ،ماماني واقعا دوستت داريم اگه بدوني چقدر زندگيمون رو شيرين كردي .... يه وقتايي يه كارايي ميكني كه من و بابايي شاخ در مياريم و مدادم با يادآوريش لبخند روي لبهامون ميشينه . و جديدترين اين كارها پيشنهاد هاي ويژه ايه كه جديدا به ما ميدي ؟ مثلا موقعي كه دلت بازي ميخواد اين جوري بابايي رو تو منگنه ميزاري: ميگي : بابا بگو لالا خانوم مياي توپ بازي كنيم ؟؟؟ و بابا هم ميگه و شما ميگي بلللللللللله ميام  يا موقعي كه مقاومت ميكني كه خودت نخوابي و بياي روپاي مامان بخوابي بعد اصرار هاي من كه ميگم برو رو تخت  مظلومانه ميگي: مامان ! بگو لالا مياي رو پاي مامان ميّم بخوابي؟؟؟؟ ومن  از اسپند دود كر...
7 شهريور 1392

عاشقتمممممممممم

من و بابا عاشقتيم به خدا مخصوصا الان كه داري جمله هاي عجيب غريب ميگي و مار و حسابي شاد ميكني . ديروز داشتم برات سيب و هلو رنده ميكردم تا با بستني واست دسر درست كنم . تا رنده رو دستم ديدي گفتي : مامان ؟! چشت ميبوزه ؟؟؟؟ يه بار ديده بودي پياز رنده ميكنم و چشمم ميسوخت . ديشب هم اومدي تو صورتم موهاتو ريختي جلوي چشات يه جوري كه اصلا صورتت معلوم نبود و همش مو بود گفتي : مامان نيگا كن لالا خراب شده  عنكبوت هم خيلي دوست داري شمال كه رفتيم عنكبوت زياد بود از كوچيك بگير تا بزرگ  هردفه يكيشون رو ميدي با ذوق صدامون ميكردي : مامان ! عمو عنچوبي !!! بابابيا آخا عنچوبي اومده ! وقتي ميخوايم لب تاب رو روشن كنيم : اِ مامان...
22 مرداد 1392

مسافرت

يعد يك ماه روزه داري و خستگي تصميم گرفتيم واسه تعطيلات عيد فطر بريم مسافرت و از اونجاييكه شما هي ميگفتي :لالا بره دريا ، لالا بشه قايق ،بره شمال و ...كاملا مقصد معلوم بود.  خدايي خيلي خوش گذشت و خستگي از تنمون در اومد. اين ماهي رو خودت پيدا كردي و فكر ميكردي زندست . كلي باهاش حرف ميزدي    اينم ماهي دوم . هي هم صداشون ميكردي و ميگفتي : ماهيه چوچولو، ماهيه بلند(به بزرگ ميگي بلند) كجاشي؟(كجايي؟) اينجا هم جنگل نور هستش  روز آخر پيتزا گرفتيم رفتيم تو جنگل بخوريم . خيلي چسبيد . جاي همه دوستان خالي . وشما هم به لطف عنكبوت و سنجاقك هايي كه ميديدي حسابي خوردي . نوش جونت مامان . هر چي هم بهت گفتيم اينجا...
22 مرداد 1392

موهاشو كوتاه كردم

6 مردا موهاي نوراجونمو حسابي كوتاه كردم  قبلا هي مرتب كرده بودم اما انقدر كوتاه نه  ولي خيلي با مزه شدي مامانم (به قول خودت كه يه وقتايي ميگي مامانم يا مادر)     واينم عكس جديد از موهات   ...
15 مرداد 1392

خانوم دكتر لالا

مي دونم دير به دير ميام اينجا و از كاراي جديدت نمينويسم و ميدونم بعدا پشيمون ميشم اما واقعا نميرسم  اينروزا فقط صداي قشنگ و حرفهاي توست كه خونمون رو پر كرده و شده مثال زدني  حالا كه داري جمله ميگي .... انقدر شيرينه .......كه فقط خدا ميدونه . تو تموم لحظه هايي كه تو حرف ميزني و من عشق ميكنم از خدا ميخوام اين شيريني تو خونه همه باشه و همه طعم داشتن فرزند رو بجشند. به خودت ميگي خانوم دكتر لالا:   همه چي ميگي خداروشكر اما چنتا بامزه هاش رو مينويسم اگه يادم اومد اضافه ميكنم قابلمه : قاباله  ليوان : ميان گاز: قاز شربت : شَبَش مردعنكبوتي : نَمِه جومه !!!! كلي باهات كار كرديم شد : مرد عچوبي حالا به عنكب...
8 مرداد 1392

شاينا

يه روز هم شاينا كوچولو با مامان وباباش اومدن خونه ي ما . شما از قبلش كلي ذوق داشتي و هي ميرفتي پشت پنجره و ميگفتي شاينا بيااااااااااااااا شاينا جون رو قشنگ يادت ميومد جون قبل از عيد باهم رفته بوديم خونه‌ي بازي. و تو خونه دائم به صورت خيالي با شاينا تلفني حرف ميزدي  خيلي روز خوبي بود . خدارو شكر دعواتون نشد اما هر چند دقيقه يك بار يكيتون با نارضايتي از اتق ميومد بيرون .هههههههههه اما در كل خوب بود . اينقدر رو تخت مامان پريديد كه هر لحظه احتمال ميدادم فنرهاش بزنه بيرون  فرداي اون روز هم واقعا تلفني با هم حرف زديد اين مكامه اي بود كه من درك كردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!1: نورا : شاينـــــــااااااااا شاينا: جونم ...
19 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا می باشد