نورانورا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

نورا

بالاخره با حموم كنار اومدي

به لطف اين وان بزرگ و عشقي كه به آب بازي داري ما راحت شديم  هرچند نميزاري سرت رو بشوريم . اما ديگه تا ميگيم حموم در نميري از دستمون تازه خودت يه وقتايي با لباس ميري تو وان خالي ميشيني به اميد اينكه آب بياد توش ههههه     بعد حموم پستونك ميجسبه ..........  اين عروسك كه اسمش رو گذاشتيم دادشي از دست تو بدبخته براي اين كه يا كتك ميخوره يا پستونكش رو ميخوري(تويي كه اصلا پستونك خور نبودي!!!) يا پرتش ميكني  اصلا وقتي مي بينيش خودت اداي گريه كردن در مياري هههه يعني ني ني گريه ميكنه  ...
5 مرداد 1391

بازی

بازي بازي بازيييييييييي نوراي ما فقط بازي دوست داره مثل همه كوچولوهاي همسن و سال خودش يكي از بازيهايي كه بيشتر با بابايي بازي ميكن "ادا بازي" هستش . يعني هر كار تو ميكني بايد بابايي هم ادات رو در بياره و اين وسط من از كارهايي كه تو ميكني غش ميكنم از خنده . اول دستت رو ميكشي رو سر و صورتت بعد موهاتو بهم ميريزي بعد ميخوابي رو زمين اداي گاو و ببيي و جوجو بعد غلت ميزني يهو ميدوی میری ميشيني   وای که من به فدای این همه انرژی تو دوستت دارم ...
18 تير 1391

ژستهاي ددر

اينجا بابايي  ميخواست بره بيرون اشغالها رو ببره كه فهميدي و مجبور شديم شمارو هم حاضر كنيموخودت رفتي از خوشحالي تل اوردي گذاشتي سرت    اينجا هم كه ني نيت رو گذاشتي تو كالسكه با خودت ببري  ...
30 خرداد 1391

بدون عنوان

گل خوشگلي كه خاله پرگل به نورا داد(تو قرار قبلي ) اسباب كشي  در فرودگاه  وسالن وليمه ماماني            ...
21 خرداد 1391

بدون عنوان

ماماني يك ماهي ميشه نيومدم اينجا تا خاطراتت رو ثبت كنم . ماه سختي روگدرونديم اما شيرين..... اومديم يه خونه جديد و شما اين تنوع رو دوست داشتي خدارو شكر و يه سري عادت هايي كه يه كوچولو بد بود و تو اون خونه انجام ميدادي اينجا به خاطر جديد بودن محل فراموش كردي ....(مثل گير دادن به پريز و كليد و اف اف و رفتن به حياط خلوت و...) اسباب كشيمون سخت بود چون مامان مهين نبود اما شيرين بود چون فرستاده بوديمش مكه شما خيلي دوسش داري و وابسته اي بهش وقتي از مكه برگشت انگار باهاش قهر بودي   بغلش كرده بودي اما هر كاري ميكرد نگاش نميكردي   ولي كم كم .... مثل قبل شدي    ...
21 خرداد 1391

لواسان

جمعه تصميم گرفتيم بريم لواسون تا شما يكم آب بازي كني . بسكه تو خونه ليوان اب رو برميداري كه بازي كني دلمون سوخت ....دل سوختن همانا و پدر مارو در آوردن همانا هه هه هه  يك ساعت مارو تو آفتاب نگه داشتي تا كنار آب بشيني و گل درست كني بمالي به پاهات  و اينهم شيرين كاري بعد آب بازي    ...
21 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا می باشد