نورانورا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

نورا

نقاشي

نقاشيت عالي شده تو ادامه مطلب ميزارم  رنگ كردنت هم خوب شده  واز اين دو تا بهتر تراش كردنت  خونه‌ي ما همواره مملو از آشغال تراش هاي توست  البته با مزش اينجاست كه يه كاغذ ميزاري زير دستت و شروع ميكني به تراشيدن حتي خودكار   بعد كاغذ محتوي تراشه ها رو ميبري سمت سطل زباله امااااااااااااااااااااا تا برسي به سطل يه جاده از تراشه پشت سرته  ماماني خدايي اين جور موقع ها كلي بهت ميخندم و قربون صدقه دستاي كپلت و اون لبهات كه بهم فشار ميدي ميرم فكر نكني دعوات ميكنم ها  تو خونه خيلي آزادي . راحت آب بازي ميكني  ميريزي ميپاشي لباس هارو از تو كشو ميريزي بيرون به هواي پهن كردن و.... چن روز ...
19 خرداد 1392

بدون عنوان

واااااااااااي بعد يه تنبلي زياد دوباره اومدم . خدارو شكر از عيد تا حالا حرف زدنات بهتر شده و واز اينكه ميتوني منظورت رو برسوني كلي عشق ميكنم. يه وقتايي اينقدر سرگرمي كه هر چي صدات ميكنم جواب نميدي انگار اصلا نميشنوي يه وقتايي هم به جالبترين بازيها و كارها اصلا توجهي نشون نميدي  و اون موقع است كه منِ بيچاره ميشم اسباب بازيت  بهم ميگي : مامان لالا ... و بعد هي از اين ورم قل مبخوري ميري اونور ....وااااااااااي كه حق اعتراض ندارم  بجاش ميگيرم حسابي ميچلونمت و هي ماچت ميكنم هي ماچ ماچ ماچ ... البته تو هم بدت نمياد يكي تلپ تلپ ماچت كنه فقط آخر سري هي پاك ميكني. يه بار ماماني از پشت تلفن بوست كرد و تو سريع لپت رو پاك كرد...
19 خرداد 1392

سفر به گرگان

چند روز اول سال رو تصميم گرفتيم بريم گرگان خونه خاله فرزانه و واقعا كه خيييييييييييلي خوش گذشت. هرچند كه نورا جونم كلافه بود (كه احتمالا به خاطر دندوناش بود)اما خوب بود. جنگل توسكستان اما حرف زدنت بامزه تر شده بود . برام جالب بود بدون اين كه بهت ياد داده باشم و يا ازت خواسته باشم يهو شعر "چشم چشم دو ابرو " رو خوندي.انگار قبلا ها  كه برات خونده بودم حفظ شده بودي . چيش چيش ابودو بعد دماغ و دهنت رو با دست نشون ميگي يه گيدو  چو چو يه گيدن  عشقت هم تولد بازي بازيه و راه  ميري ميرقصي و ميگي : اَبَلُّد   ابلّد  و هي فوت ميكني   درياچه شورمست   ...
11 فروردين 1392

نوروز 1392

امسال هم به همراه فرشته كوچولومون سر سفره هفت سين نشستيم وباهم وارد سال 1392 شديم . ازخداي مهربون ممنونم كه نورا رو به ماداده تا وجود شادش غمها رو از دلمون ببره .      نورا و عيدي دايي جون  .   ...
1 فروردين 1392

روزهاي آخر اسفند

اسفند ماهي بود كه منتظرش بودم . ماهي كه تو بالاخره طلسم روشكستي كم كمك شروع به حرف زدن كردي. اين چند روزه آخر  رو زياد رفتيم خونه بازي . 2 دفعه هم شايناي نازنازي و مامان گلش با ما بودن . تو خونه بازي خيلي كم جوش ميخوري و شديدا احساس غريبي ميكني و من بايد پهلوت بشينم تا بري بازي كني . اما واقعا دوسش داري شبا موقع خواب انگشتت رو ميكني تو دهان من و ميگي ماماني ني نيا يعني قصه خونه بازي و اينكه اونجا چه كار كردي رو بگم . همه چيز هم خيلي خوب يادت ميمونه . مثل تولد آمين كه مامانش تو خونه بازي براش گرفت . هي ياد تولد ميفتي ميرقصي و فوت ميكني و دست ميزني بعد يهو ميگي چيچ نههههه يعني به كيك دست نزنيم !!!!!!!!   راستي نقاشيت...
29 اسفند 1391

صداي تو

  (نورا در شنل و كلاه بچگي بابا حميد)     صداي تو   كه اين روزها بيصبرانه من و بابا حميد منتظريم با شعر و جمله هاي شيرين گوشمون رو نوازش كنه . هر وقت جايي صحبت از دير به حرف افتادنت ميشه همه ميگن: خوب حالا اين قدر بعدها حرف بزنه مختون رو بخوره !!! اما درك نميكنن كه تو الان هم دائم داري سرو صدا ميكنيو صحبت ميكني اما نا مفهموم .من و بابايي دوست داريم زودتر و راحت منظورت رو بفهمونه .دلم وقتي سوخت كه نصفه شب سرما خورده بودي و هي گريه ميكردي و از يه چيزي ناراحت بودي برات اسپري بيني زدم تا اگر كيپ شده باز بشه . اما بازم گريه ميكردي و آخرسر انگشتت رو كردي تو دهنت و ته حلقت رو نشون دادي .فهميدم گ...
21 اسفند 1391

مشغوليات نورااااااااا

  اين بازي مورد علاقته يعني آب بازي  زمستون و تابستون هم نداره حرف حرف خودته    عشقت اينه وسايلت رو همه رو بچيني رو اين چارپايه و آستيناتو بزني بالا و يا علي........ تمام لباس و هيكل و فرش آشپزخونه و .......رو خيس آب كني  زورمون اصلا بهت نميرسه  ورورديه آب سردكن يخچال رو قفل كردم كه آب يخ برنداري اما ميري بازش ميكني آب برميداري بعد دوباره قفلش ميكني يعني من چي بگم ؟؟؟؟؟ قربون فوضولي هات بشم من      اينم جامدادي جديد كشف خودت !!!!!!!!!!! ................................................................................ كارهاي زيادي ميكني كه يا خنده داره يا عجيب وق...
19 بهمن 1391

دومين تولد گروهي بچه هاي دي ماهي

  خدارو شكر امسال هم با همكاري بچه هاي كلوپ تونستيم تولد دسته جمعي رو برگزار كنيم  واقعا خوووووووووش گذشت مخصوصا به تو .... كه چشمت به يك عالم صندلي كوچولو افتاده بودو دايم جابجاشون ميكردي. به منم كه اصلا محل نميدادي        خامه روي انگشت نوراااااااااااااااااااااا رو !!!!!! اين كيك از دست بچه ها امان نداشت ههههههههه خدارو شكر همه چيز عالي بود ...
26 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا می باشد