شاينا
يه روز هم شاينا كوچولو با مامان وباباش اومدن خونه ي ما . شما از قبلش كلي ذوق داشتي و هي ميرفتي پشت پنجره و ميگفتي شاينا بيااااااااااااااا
شاينا جون رو قشنگ يادت ميومد جون قبل از عيد باهم رفته بوديم خونهي بازي. و تو خونه دائم به صورت خيالي با شاينا تلفني حرف ميزدي
خيلي روز خوبي بود . خدارو شكر دعواتون نشد اما هر چند دقيقه يك بار يكيتون با نارضايتي از اتق ميومد بيرون .هههههههههه اما در كل خوب بود .
اينقدر رو تخت مامان پريديد كه هر لحظه احتمال ميدادم فنرهاش بزنه بيرون
فرداي اون روز هم واقعا تلفني با هم حرف زديد
اين مكامه اي بود كه من درك كردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!1:
نورا : شاينـــــــااااااااا
شاينا: جونم
نورا : شاينـــــــااااااااا
شاينا: جونم
نورا : شاينـــــــااااااااا
شاينا: جونم
نورا : شاينـــــــااااااااا
شاينا: جونم
نورا : شاينـــــــااااااااا
شاينا: جونم