نورانورا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

نورا

نورا با سواد شد

  بعد چند روز آلودگي بسيار شديد امروز بارون اومد خدارو شكر و هوا لطيف شد.دلم برات ميسوزه مامان كه داري اين هوا رو تنفس ميكني . اين روزا نتونستم بيرون ببرمت و حوصله ات حسابي سر رفته طفلك من ! اما امروز با بابايي ميريم بيرون تا تو حسابي كيف كني . اين چند روز تو خونه حسابي باهات واسه حرف زدن كار كردم . اما مثل اينكه تا زمانش نرسه نميخواي شيرين زبوني كني .عيب نداره فداي سلامتيت. چندتا كلمه جديد ميگي كه خيلي هم بامزه ادا ميكني : بچه بشين : بهچـــــــي پيشي سلام چطوري؟ : اَم.....جي توم؟ اما يه چيز ديگه اين كه كلمه آب و بابا رو ميتوني بخوني هر جا كه باشه  تا يه جا مينويسم بابا............يا آب خودت ميخون...
16 آذر 1391

نوراي بعد شير

واقعا خوب با اين قضيه كنار اومدي .هنوز متعجبيم!!!!!!!! اما ماشالله شيرين كاريهات اينقدر زياده كه شبها حاضر به خوابيدن نميشي  اما خوب !!!لاغر شدي مثل اون موقع ها ديگه دلت قلمبه نيست  اين عكس مال قبل از شروع از شير گرفتنت هست الهي شكر ...
16 آذر 1391

بدون عنوان

توبزرگ شدي بيشتر از اون چيزي كه من فكر ميكردم : 1.صبح خيلي عجله داشتي زودتر چايي بخوري نميذاشتي خنكش كنم. اخر سر ليوان رو ازم گرفتي يه ذره خوردي ديدي داغه گداشتي زمين فوتش كردي و بعد دوباره خوردي با ژست مخصوص ادم بزرگها . دلم ميخواست لهت كنم بعدشم گازت بگيرم  2. بعد از صبحونه داشتم ناخنهات رو ميگرفتم ناخن شصتت رو كه گرفتم برش داشتي و سعي كردي دوباره بچسبوني سر جاش!!! 3.ديشب يه عروسك انگشتي كرده بودم دستم و هي بهت ميگفتم سلام .....نورا ....ســــــلام  ظهر موقع ناهار انگشتت رو كردي تو ماست يه قلمبه اوردي بيرون گرفتي جلوي چشمت به خودت تندتند ميگفتي : اَم.... اَم (سلام ....سلام ) ...
30 آبان 1391

طنازي هاي دخترك

........................................... وقتي قراره خودت تنهايي تيپ بزني !!!!   بدون شرح ......... اينجا هم مانتوي من رو از حلقه آستين كردي تو سرت  (اينو از كليپ قاطينگا و پاتينگا ياد گرفتي ) ...
15 آبان 1391

يا ضامن آهو

  19 مهر بازهم مثل هر سال آقا امام رضا ما رو طلبيد هر چند سفرمون كوتاه بود اما خدارو شكر  به تو كه خيلي خوش گذشت . ههههههههه چون تو مي دويدي و ما دنبالت .شده بوديم سوژه ي بقيه بازم هههههههههه كلا تو قاموست اين مطلب نميگنجه كه ثانيه اي دستت رو بدي به ما بازم بگم هههههههههه (البته با كمي چاشني حرص) تو حرم خيلي دعا كردم كه راحت از شير بگيرمت .دلشوره دارم كه يه وقت اذيت نشي . غصه نخوري تپلي هات آب نشن ........ايندفعه گريهههههه  تو راه برگشت اما اذيت شدي هي بالا آوردي و من ناراحتت بودم .كم كم بيحال هم شدي و اين باعث شد پروژه از شير گرفتن اندكي به تاخير بيفته . الهي فدات شم و نبينم روزي رو كه بي حالي مادر.  ...
24 مهر 1391

روز هاي زيباي با تو بودن

  خيلي روزاي قشنگي رو داريم الهي شكر. وقتي تو هستي وقتي ميدوي ...ميخندي...همش تو خونمون سر وصداست ...صداي خنده و ها وجيغ هاي تو ....الهي شكر صداي نق نق هات و غر غر هات ........الهي شكر اما فقط سر و صدا داري از حرف زدن خبري نيست . اينقدر دوست دارم زودتر به حرف بيفتي . كلمه  بگي جمله بگي ....واي دلم غش ميره . خيلي از هم سن و سالات تو اين زمينه از تو جلو ترن اما بازم الهي شكر منتظر اين لحظه شيرين ميمونم . الانم يه چيزايي ميگي  ماما يا وقتايي كه لوس ميشي مامانييي بابا.....دايي .....عمو.....ني ني و.......كه قبلا نوشتم تو وبت  اما كم بكار ميبريشون بامزشون اسمته . بهت م...
17 مهر 1391

نورا دختري در مزرعه

براي چهارمين بار همراه فرشته كوچيكم رفتيم اراك و به روستاي پدري  خدارو شكر مثل هميشه خوش گذشت  مخصوصا به نوراي نازنينم  ماماني اينقدر خر ديده بودي هي راه ميرفتي ميگفتي عـ....عـ.....عـ..... خوش و خرم رفتيم باغ انگور بچينيم  كاملا آروم داري از ما ميپرسي چرا من نچينم ؟؟؟؟   خشم اژدهاي مامان !!!!   و مسئوليت خطير چيدن انگور به شما محول شددددددد!!!!!!   زندگي شيرين ميشود خووووووووووب حالا راحت شدي؟؟؟ از هرخوشه انگور كه كاملا هم خاكي بود با قلدري 2 دونه شسته نشده ميخوردي وبعد براي خودت دست ميزدي  ديووووونتيم      ...
28 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا می باشد