ماه آخر و پایان انتظار.یه وقتایی گریم میگرفت واسه تویی که ندیده بودمت دلم تنگ میشد. پیش خودم میگفتم اگه مامانتم چرا نمیتونم بغلت کنم ؟ چقدر هم سخت وزن میگرفتی برات لالایی میخوندم تا صدامو بشنوی و فکر نکنی تنهایی دوست داشتم بدونی مامانت اون بیرون تمام فکر و ذهنش تویی . تمام تلاشم این بود که این آخرا آرامش داشته باشم تا به تو آسیبی نرسه به حرفهای بی اهمیت و ناراحت کننده دیگران فکر نکنم که تو اذیت نشی برای من و بابایی مهم نبود که کی منتظر تو هست کی نیست ؟ کی از اومدنت خوشحال میشه و کی نمیشه ؟ واسه کی خوش قدمی و واسه کی نیستی؟ مهم سالم بدنیا اومدنت بود مهم این بود من وبابایی بتونیم بالاخره تورو به آغ...