دلتنگی
ماه آخر و پایان انتظار.یه وقتایی گریم میگرفت واسه تویی که ندیده بودمت
دلم تنگ میشد. پیش خودم میگفتم اگه مامانتم چرا نمیتونم بغلت کنم ؟
چقدر هم سخت وزن میگرفتی
برات لالایی میخوندم تا صدامو بشنوی و فکر نکنی تنهایی دوست داشتم بدونی
مامانت اون بیرون تمام فکر و ذهنش تویی .
تمام تلاشم این بود که این آخرا آرامش داشته باشم تا به تو آسیبی نرسه
به حرفهای بی اهمیت و ناراحت کننده دیگران فکر نکنم که تو اذیت نشی
برای من و بابایی مهم نبود که کی منتظر تو هست کی نیست ؟
کی از اومدنت خوشحال میشه و کی نمیشه ؟
واسه کی خوش قدمی و واسه کی نیستی؟
مهم سالم بدنیا اومدنت بود
مهم این بود من وبابایی بتونیم بالاخره تورو به آغوش بکشیم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی