نورانورا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

نورا

لحظه دیدار نزدیک است...

1390/8/9 9:11
نویسنده : مامان مرمر
307 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت ٥/١١ صبح بود قدمهای کوچولوت رو بدنیای ما گذاشتی.

بیهوش نبودم اما هوشیار هم نبودم.بین خواب وبیداری بود ...

فرشته ها دورم رو گرفتن صدای بالشون رو میشنیدم.

رو زمین نبودم بین زمین و آسمون داشتم با خدا نجوا میکردم.

نمیخواستم برگردم دوست داشتم پیش خدا بمونم اما یهو زمان ایستاد

دنیا ساکت شد

صدای یه گریه نحیف تو دل هستی پیچید.

یه چیزایی تو ذهنم یادآوری شد... من باردار بودم ...

من منتظر اتفاق بزرگ مادر شدن بودم ...

از خدا خواستم برگردم زمین ..

وچشمانم رو باز کردم

 

ازدکتر عزیزی نژاد پرسیدم بدنیا اوووووومد؟گفت "آره مامان جان دخترت بدنیا اومد" دلم ضعف رفت بس که این حس قشنگ بود.گفتم سالمه .گفت آره.

یهو دیدم یه تخت کوچولوی شیشه ای از جلوی صورتم داره رد میشه وتوش یه فرشته خیلی خیلی کوچولو که داره گریه میکنه جا خوش کرده .انقدر احساس راحتی کردم که دیگه هیچی نفهمیدم .

حدود ٣ ساعت تو ریکاوری بودم ودلم پر میکشید تو و بابایی رو ببینم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا می باشد