بدون عنوان
آخرین بروزرسانی 93/1/25 بود ....
از وقتی گوشی های اندروید و ویچت و وایبر و تلگرام و اینستا توزندگیمون اومدن خیلی چیزا کمرنگ شد و خیلی چیزا از یادمون رفت ...
اینجا یکی از اون موارده .
سال 93 سال خوبی بود آخرین روزهای فروردین شروع کلاسهای گروهیه بچه های دی 89 بود و شما به همراه شاینا و دینا و درسا و آویسا و راتین کلاسهاتون رو تو مهدکودک خانم زینلی شروع کردین . وچه روزهای بهتری شد برای ما مامانها .
بیشتر با هم صمیمی و دوست شدیم و واقعا بهمون خوش گذشت .
اون وسطها هم من بالاخره تن به عمل سخت لاپاروسکوپی دادم که دوسش ندارم هم سخت بود هم به نورای کوچیکم اون چندروز دوری خیلی فشار اورد و روحیه اش رو خراب کرد.
و اما
مهر 1393 یه روز اروم بهت گفتم نورا نی نی اومده تودلم
تو خیلی منتظر شنیدن این جمله بودی خیلی....
اما باور نکردی . 7 ماه تا بدنیا اومدن نی نی مونده بود
انتظار دیدن یه دل گلمبه رو داشتی
اما کم کم دیگه باورت شد و فقط هم خواهر میخاستی خدا هم صدای دلت رو شنید و جنسیت نی نی مشخص شد
تمام روزهای سخت بارداری همراهم بودی . نورای کوچیک من خیلی بزرگی کردی
روزهایی که حالم خیلی بد بود
روزهایی غذا نبود
ونستم بپزم
و روزهایی که بقول خودت ناله اوووو بودم
همه رو تحمل کردی همه رووووو
و با این جمله ی تو آروم میشدیم که : نی نی دوینامیاد راحت میشیم
من و باباحمید هم به محض این که یکم حال من بهتر شد سعی کردیم جبران کنیم و یه تولد مفصل زنبوری برات گرفتیم
قربون بابای خوبت بشم واقعا کمکش عالی بود
عید 1394 آخرین روزهای یکی یک دونگی شما گل دختر بود
ماهم کم نزاشتیم شهربازی وبرنامه عموپورنگ و جنگل و انواع پارک و رستوران و....
تنها ناراحتیت این بود که قرار بود موقع دنیا اومدن نی نی من بیمارستان باشم و تو خونه
و شب پیش هم نباشیم منم ناراحت بودددم با توجه به اثر بسیار بد اون جراحی قبلی و .... خیلی نگران بودم
اما خدا رو شکر
خدای خوب رو هزار مرتبه شکر که با دادن یه ماه دختر دیگه به ما تمام سختی ها رو برامون شیرین کرد.